دوران پیش از تاریخ
قدیمیترین نشان وجود انسان در انگلیس کنونی به حدود ۷۸۰ هزار سال پیش برمیگردد. قدیمیترین استخوان انسان هوشمند باستانی که در انگلستان کشف شده ۵۰۰ هزار سال قدمت دارد، با این حال بشر تنها در طول ۶۰۰۰ سال گذشته در این منطقه به طور دائم ساکن شده است. پس از آخرین عصر یخبندان فقط پستانداران بزرگ مثل کرگدن پشمالو، ماموت و بایسن در این جزیره حضور داشتند و احتمالاً ۱۱ هزار سال پیش انسان هوشمند وارد بریتانیا شد. تحقیقات ژنتیک نشان میدهد که آنها از قسمت شمالی شبه جزیره ایبری به این سرزمین آمدند. در آن زمان انگلیس با ایرلند و خاک اصلی اروپا متصل بود و با آب شدن یخها و بالا آمدن آب دریاها حدود ده هزار سال پیش از ایرلند و حدود دو هزار سال بعد از اروپای قارهای جدا شد.
با ورود فرهنگ بیکر (اروپای غربی پیش از تاریخ تا عصر برنز) به این سرزمین در حدود ۲۵۰۰ سال قبل از میلاد، ظروف غذایی و آشامیدنی از خاک رس و همچنین ظروفی که در پالایش سنگ معدن گداخته مس استفاده میشود در این منطقه رواج یافت. بناهای بزرگ دوران نوسنگی مانند استون هنج و آوبری در این زمان ساخته شد. مردم فرهنگ بیکر، برنز را از حرارت دادن توأم قلع و مس، که در این منطقه به فراوانی یافت میشد، تولید کرده و بعدها آهن را از سنگ معدن آهن به دست آوردند. توسعه ذوب آهن باعث ساخت گاوآهنهای بهتر، ایجاد کشاورزی مدرن (به عنوان مثال، روش زمینداری سلتیک) و همچنین تولید سلاحهای مؤثرتر شد.
در طول عصر آهن، فرهنگ سلتیک، که برآمده از فرهنگ هالشتات و لاتنه بود، از مرکز اروپا وارد انگلستان شد. زبان گفتاری در طول این زمان بریتونی بود. با استناد به جغرافیای بطلمیوس جامعه قبیلهای بود و در حدود ۲۰ قبیله در منطقه وجود داشت. دستهبندیهای اولیه این قبایل ناشناخته ماندهاند چرا که بریتانیاییها در آن زمان خواندن و نوشتن نمیدانستند.
بریتانیا و رومیان
رومیان جنگاورانی خشن و سیاستمدارانی باهوش بودند که توانستند برای قرنها بر اروپا حاکم شوند. ژولیوس سزار، فرمانده بزرگ رومی در طی زندگی خود جنگهای بساری را تجربه کرد و توانست قلمرو امپراطوری روم را بسیار توسعه دهد. ساکنین بریتانیا تا سالها به عنوان همسایهای کوچک با سرزمین بزرگ روم مراودات تجاری داشتند، اما سزار تصمیم داشت که این جزیره را نیز به امپراطوری خود ملحق کند و در سال 55 قبل میلاد دوبار شکست خورد. اما در نهایت در سال ۴۳ میلادی در زمان سلطنت امپراتور کلودیوس آنها به بریتانیا حمله کردند و توانستند بیشتر مناطق بریتانیا را تصرف کنند و آن را به نام استان انگلیس به امپراتوری روم الحاق نمایند. مشهورترین قبیله بومی که تلاش کرد در برابر رومیان مقاومت کنند کاتوولانیها به فرماندهی کاراتاکوس بودند. پس از آن، قیام به رهبری بودیکا، ملکه ایچه نی، با خودکشی او پس از شکست در نبرد خیابان واتلینگ به پایان رسید. این دوران شاهد غلبه فرهنگ یونانی رومی و آشنایی با قانون رومی، معماری رومی، سیستمهای فاضلاب، بسیاری از اقلام کشاورزی و ابریشم بود.
درباره مذهب رومیان صحبتها و نظریات فراوانی شده است. اما اتفاق مهم در این دوران ظهور مسیح و دین جدید مسیحیت است. تا سالها پیروان مسیح مخفیانه دین خود را دنبال میکردند و اشاعه میدادند تا اینکه در نهایت، کنستانتین، امپراطور روم، مسحیت را به عنوان یک دین رومیان به رسمیت شناخت و گسترش آزادانه آن در سراسر این امپراطوری آغاز شد. دقیقاً مشخص نیست مسیحیت اولین بار چه زمانی وارد انگلستان شد، اما یقیناً قبل از قرن چهارم میلادی و احتمالاً خیلی زودتر از آن بوده است. به اعتقاد مورخین مبلغانی از رم و به درخواست لوسیوس فرمانروای بریتانیا در سال ۱۸۰ میلادی به آنجا فرستاده شدند تا اختلافاتی را که در برگزاری مراسم مذهبی به روش شرقی و غربی وجود داشت و مایه دردسر کلیسا شده بود حل و فصل کنند.
تا سال ۴۱۰ میلادی و در دوران افول امپراتوری روم، بریتانیا با پایان حکومت روم در این کشور و خروج یگانهای ارتش روم، برای دفاع از مرزها در قاره اروپا و شرکت در جنگهای داخلی روبرو شد. جنبشها و مبلغان سلتیک مسیحی و رهبانی مانند پاتریک (قرن ۵ – ایرلند) و در قرن ششم برندان در کلونفرت، کومگال در بنگور، دیوید در ولز، آیدن در لیندیسفرن کلوکبا درآیونا رونق گرفتند. این دوره از مسیحیت در احساسات، سیاست، اعمال و الهیات از فرهنگ باستانی سلتیک تأثیر گرفت. “جماعت”های محلی در جامعه رهبانی محوریت یافتند و رهبران رهبانی بیشتر شبیه سران قبیله، و برعکس سیستم سلسله مراتبی کلیسای تحت سلطه روم، در مرتبه یکسانی قرار میگرفتند.
بریتانیا پس از روم
خروج ارتش روم بریتانیا را در معرض حمله جنگجویان دریانورد بیدین اروپای شمال غربی، عمدتاً آنگلها، ساکسونها و جوتها قرار داد که مدتهای طولانی سواحل استان رومی انگلیس را مورد تهاجم قرار داده و شروع به سکونت در آن (در ابتدا در بخش شرقی کشور) کرده بودند. پیشروی آنها پس از پیروزی انگلیسیها در نبرد کوه بادون برای چند دهه متوقف، اما دوباره از سر گرفته شد. آنها ابتدا زمینهای مسطح و حاصلخیز را تسخیر کردند و تا پایان قرن ششم، نواحی تحت کنترل بریتونها به یک سری مناطق محصور جداگانه در اراضی ناهموار و سنگلاخ غرب کشور محدود شد. متون متعلق به این دوره کم است و توصیف کمی از آن به دست میدهد و بعضاً به همین دلیل دوران تاریک نامیده میشود. اختلاف نظرها دربارهٔ ماهیت و گسترش سکونت آنگلوساکسونها در بریتانیا نیز به همین دلیل است. مسیحیت تحت سلطه روم در سرزمینهای تسخیر شده عمدتاً از بین رفت اما از سال ۵۹۷ میلادی و توسط مبلغانی از رم و به رهبری آگوستین مجدداً شروع شد. اخلافات بین مسیحیت رومی و سلتی در سال ۶۶۴ با پیروزی سنت رومی در شورای ویتبی به پایان رسید. این شورا گرچه در ظاهر در مورد نحوه کوتاه کردن مو و تاریخ عید پاک بود، اما مهمتر از آن تفاوتهای مسیحیت رومی و سلتیک دربارهٔ قدرت، کلام و عمل را در نظر داشت. اقوام سلت، طي قرون 6 و7 پيش از ميلاد به بريتانيا آمده بودند و در اين سرزمين سكني گزيدند. آخرين دسته از مهاجمان سلت، بلژها بودند كه در سال 75پيش از ميلاد از بلژيك فعلي به آنجا رفتند.
طي قرن ششم، مسيحيت دوباره به انگلستان وارد شد. در اين زمان انگلستان از وحدت سياسي برخوردار نبود و به چندين كشور تقسيم شده بود كه از جمله مهمترين آنها ميتوان به نورثامبريا، مرشا، كنت و وسكس اشاره نمود. ميان این حاکمان کوچک همواره درگيري وجود داشت. سرانجام در سال 829، كليه آنها، اگبرت، شاه وسكس را به عنوان پادشاه انگلستان برگزيدند. دراين زمان، انگلستان بر اسكاتلند و ايرلند مسلط نگرديده بود. اگبرت نخستين پادشاه از سلسله ساكسونهاي غربي بود. اين سلسله پانزده پادشاه به خود ديد که طي سالهاي 1016-829 میلادی بر انگلستان حكومت كردند. از جمله مهمترين آنها ميتوان به اثلوولف، آلفرد كبير، ادوارد، اتلستن، ادگار واتلرد دوم اشاره نمود.
در زمان جانشينان اگبرت، انگلستان با هجوم اقوام نورمن مواجه گرديد. بعدها طي سال 878 ، آلفرد كبير آنان را شكست داد و از وسكس بيرون راند، اما ناچار شد كه قسمت هاي شمالي و شرقي انگلستان را به آنان واگذار كند. طي قرن دهم، این زمینها مجددا بوسيله دولت انگلستان باز پس گرفته شده و انگلستان از وحدت كامل برخوردار گرديد. در سال 991 ميلادي، هجوم دانماركيها به انگستان آغاز شد و نهايتا انگلستان به تصرف آنان درآمد و در سالهای 42- 1016، جزیزه تحت سلطنت شاهان دانماركي اداره مي گرديد. با افول نفوذ دانماركيها، ادوارد خستوان و سپس در سال 1066، هارولد دوم از ساكسونهاي غربي به سلطنت رسيدند. با آغاز نفوذ نورمنها، مقارن با دوران سلطنت ادوارد خستوان، زمينه جهت حكمراني نورمنها فراهم گرديد.
انگلستان، طي سالهای 1154-1066 تحت سلطنت 4 پادشاه نورمن قرار گرفت. سلطنت ويليام اول (ويليام فاتح) نخستين پادشاه نورمن، آغاز دوره جديدي در تاريخ انگلستان به شمار مي آمد، چراكه وي پادشاهي مقتدر بوده و جديت فراواني در ايجاد يك حكومت مركزي داشت. نورمنها خود اصلاً از اسکاندیناوی بودند و در اواخر قرن ۹ و اوایل قرن ۱۰ در نرماندی مستقر شده بودند. این پیروزی تقریباً به سلب کامل مالکیت از نخبگان انگلیسی و جایگزینی آن با یک اشرافیت جدید فرانسوی زبان منجر شد که کلامشان باعث تأثیری عمیق و دائمی در زبان انگلیسی گردید.
پس از انقراض حكومت خاندان نورمن، خاندان پلانتاژنه به حكومت رسيد. بين اين دو خاندان تا حدودي وابستگي فاميلي وجود داشت. در سلسله پلانتاژنه 8 تن بين سالهای 1399- 1154 حكمراني نمودند. این دوران شاهد تغییراتی در تجارت و قانون، از جمله امضای مگنا کارتا، منشور حقوقی انگلیس برای محدود کردن قدرت سلطان به وسیله قانون و محفاظت از امتیازات افراد آزاد (غیر برده) بود. این تغییرات از آن رو بود کهدر اوايل قرن سيزدهم، جان بيزمين، پادشاه انگلستان بر آن شد تا پا را از آنچه كه به موجب قوانين به او تعلق مي گرفت، فراتر بگذارد، اما فئودالها، حاكمان كليسا و شهرها بر ضد او متحد شدند. اين اقدامات سرانجام به پيدايش مجلس عوام در كنار مجلس عيان (لردها) منجر گرديد. همچنین در این دوره رهبانیت کاتولیک رونق گرفت، فلاسفه ظهور کردند، و دانشگاههای آکسفورد و کمبریج با حمایت دربار تأسیس شد. امیرنشین ولز در طول قرن ۱۳ تیول پلانتاژنه شد و فرمانداری ایرلند توسط پاپ به دربار انگلیس داده شد. ضمنا از سال 1169، دست اندازي انگلستان به ايرلند آغاز گرديد. سرانجام نیز ايرلند دراوايل قرن شانزدهم (مقارن با هنري هشتم) به تصرف كامل انگلستان درآمد.
مگنا کارتا
مگنا کارتا به معنای منشور کبیر آزادی است و انقلابی در تاریخ انسان به حساب میآید. این منشور پادشاه وقت انگلستان یعنی جان را مجبور و موظف میساخت تا حقوق مشخصی را برای مردمان آزاد تحت حکومتش پذیرفته، به برخی رویههای قانونی احترام گذاشته و همچنین این موضوع را بپذیرد که قدرت او توسط قانون محدود خواهد شد. گرچه مقصد از «انسان آزاد» در این منشور، اقلیتی از فئودالها و بارونها بودند، اما این قدمی انقلابی در مسیری بود که به حکومت قانون در جهان انجامید.
جان، پادشاهی مستبد و جنگطلب بود. از این رو تمایل زیادی به جنگ با فرانسه برای تصاحب این سرزمین داشت. همچنین مالیاتهای سنگینی برای فئودالها در نظر گرفته بود. از طرف دیگر قدرت پاپ و کلیسای انگلستان را نمیپذیرفت و مدام با آن سر جدال داشت. این جنگ و جدالهای پی در پی در نهایت برای این پادشاه بریتانیا گران تمام شد و او را مجبور به پذیرفتن عهدنامهای کرد که طی آن باید 25 نفر از بارونهای انگلستان بر حکومت وی نظارت میکردند. در این میان آنچه بسیار حائز اهمیت است شکلگیری نخستین نطفههای قانونگذاری و استقلال قضات است. نماینده پاپ، استفان لنگتون، نقش بسیار تاریخی و مثبتی در نوشتن این منشور ایفا کرد. او با اضافه کردن بندی به این عهد نامه، پایهگذار حق عدالت در جامعه شد توسط مردم شد : «هیچ فرد آزادى نباید دستگیر یا زندانى شود یا حقوق او و مایملک او زائل گردد یا شخص خارج از قانون تلقى شود یا تبعید شود یا از جایگاه خود به هر نحوى محروم شود و اینکه ما با نیروى قاهره به پیگرد هیچ کسى نمیپردازیم یا دیگرى را به این کار نمیگماریم، مگر با قضاوت قانونى همگنان خود او یا براساس قوانین مملکت»
در آن زمان این بند چندان جدی گرفته نشد. منشور مگناکارتا نیز بعدها توسط جان زیرپا گذاشته شد. اما تاریخ به راه خود در مسیر احقاق حقوق مردم بر حکومتهای مستبد ادامه داد و حاکمان بعدی مجبور به پذیرفتن این عهدها شدند. در انقلاب شکوهمند در قرن شانزدهم نیز که بنیان اولین دموکراسی مدرن را گذاشت، همین منشور مورد استناد قرار گرفت.
بریتانیا در سدههای میانه
جامعه انگلستان در سدههای میانه کاملا فئودالی بود. زمینداران بخش بزرگی از ثروت و قدرت را در اختیار داشتند و اکثریت مردم به عنوان رعیت برای آنها کار میکردند. بیشتر مردم انگلستان روستانشینانی فقیر بودند که با ظلم فئودالها، پاپ و پادشاه زندگی خود را میگذراندند. در همین روزهای سخت نیز طاعون سیاه که کل اروپا را درنوردیده بود، به جزیره رسید و جمعیت این کشور را تا ورطه نابودی کامل سوق داد. با تمام این اتفاقات اما اقتصاد این سرزمین رو به پیشرفت داشت. کشف و توسعه معدنهای جدید زندگی شهری را در این کشور بهبود میبخشید. همچنین زمینداران در تعامل با پادشاه که اختیار جنگلها را در دست داشت، توانستند ثروت زیادی از طریق تجارت پشم به دست آورند. ورود یهودیان به این سرزمین نیز در رشد اقتصاد موثر بود. برای مسیحیان گرفتن نزول از مومنین حرام بود، اما از آنجایی که یهودیان را کافر میپنداشتند، این امر از نظر اخلاقی و مذهبی برایشان مجاز شمرده میشد. در نتیجه آرام آرام نطفههای اقتصاد مدرن که بر مبنای مشارکت، سرمایهگذاری و وام پیش میرود شکل میگرفت. سرمایهداری در حال ظهور بود. با پیشرفت اقتصاد، فرهنگ، سیاست و جامعه نیز رو به جلو برمیدارد. آرام آرام اندیشههای انقلابی ظهور میکنند و انگلستان برای ورود به عصری جدید آماده میشود. عصری که آن را بزرگانی چون نیوتون، فرانسیس بیکن، جان لاک و شکسپیر بنیان میگذارند.
انقلاب شکوهمند
سال 1688، سالی بسیار مهم در تاریخ انگلستان و تاریخ جهان است. تحولی که جامعه انگلستان در این سال به خود دید به شکلگیری اولین حکومت مشروطه مدرن در جهان انجامید که پایهگذار دموکراسیهای امروزی است. داستان این انقلاب با ولیعهدی شاهجیمز شروع میشود. او که به دلیل زندگی در فرانسه کاتولیک شده بود، از سوی جامعه پروتستان انگلستان به راحتی پذیرفته نمیشد. در نتیجه هنگامی که در سال 1685 تاج سلطنت را بر سر گذاشت، دشمنان بسیاری در برابر خود میدید. شاه جیمز برای مقابله با این جریان مسیر استبداد خشونت را در پیش گرفت و بدون درنظر گرفتن پارلمان قوانینی را برای کشور وضع مینمود. این قوانین اختیارات دیگران را کم میکرد و بر اختیارات پادشاه در جهت خاموش کردن مخالفان خود میافزود. ویلیام سانکرافت، سراسقف کانتربری، و شش اسقف دیگری بیانیه ای را علیه این اقدامات شاه صادر نمودند. آنها بلافاصله دستگیر و به اتهام توهین به مقام سلطنت، مجازات شدند. این جریانات با تولد فرزند شاه نیز همزمان گردید؛ پسری که از زن کاتولیک شاه، ماری مودنا، متولد شد؛ امری که نفوذ کاتولیکها رد پادشاهی انگلستان را ریشهدارتر میکرد.
در این زمان، ویلیام، فرمانده سپاه بریتانیا در سواحل جزیره برای دفاع از انگلستان در برابر فرانسه آماده میشد. او که هم برادرزاده شاه، و هم داماد او بود، به باور بسیاری از بهترین فرماندهان ارتش در تاریخ این کشور است. فرانسه در آن زمان درصدد سلطه بر کل اروپا بود. شاهجیمز اما برخلاف ویلیام روابط خوبی با لویی چهاردهم، پادشاه فرانسه، داشت و به هیچ وجه حاضر به پیوستن به ائتلاف علیه او نبود. در نتیجه وقتی در سال 1688 نامهای از سوی بزرگان انگلستان برای اقدامی علیه شاه به دست ویلیام رسید، او درنگ نکرد و با لشکری نیرومند راهی لندن شد. در این مسیر حاکمان محلی نیز به سرعت به ویلیام ملحق میشدند و شورشی سراسری کل بریتانیا را فرا گرفت. هنگامی که آنها به پشت دروازههای لندن رسیدند، جیمز بدون مقاومت به فرانسه گریخت و حکومت به دست فاتحان افتاد.
آنچه از پس این انقلاب برآمد حاکمیت ویلیام و پرنسس ماری، تحت قانون مشروطه بود. قوانینی که پارلمان را موظف به نظارت بر پادشاه و محدود کردن اختیارات او میکرد. این قوانین به شدت تحت تاثیر فیلسوف بزرگ انگلستان، جان لاک، بودند که اندیشههای آزادیطلبانه او هنوز بر کل دنیا طنین افکندهاند. وی به آموزش رایگان برای تمامی مردم اصرار داشت و حق آزادی بیان را برای همگان به رسمیت میشناخت. بحثهای او به لیبرالیسم نوین انجامید و قراردادهای اجتماعی را به عنوان جزئی ضروری از حیات اجتماعی تثبیت نمود.
امپراطوری بریتانیا
در قرن پانزدهم اروپا تحولات عمیقی را در حوزه فلسفه و دین به خود دید. آغاز این تحولات با ظهور مارتین لوتر در ایتالیا بود که علیه یکهتازی واتیکان و پاپ برخاست و برای اولین بار انجیل را ترجمه کرد. این حرکت انقلابی، عصری نوین را رقم زد که بریتانیاییها توانستند از آن حداکثر استفاده را ببرند. همانطور که پیشتر نیز گفته شد انگلستان در آن سالها از نظر اقتصادی رو به پیشرفت بود و در عین حال به لحاظ علمی نیز به جلو حرکت میکرد. در همین دوران بود که یکی از بزرگترین دانشمندان تاریخ با داستانی از یک درخت سیب جهانیان را مبهوت خود ساخت.
نیوتن استاد دانشگاه در زمینه فلسفه و ریاضیات بود. او تمام زندگی خود را در راه علم و دانش گذاشته بود. اکتشافات گالیله و دیگر دانشمندان در قرن پانزدهم سوالات بسیار مهمی را در ذهن عموم به وجود آورده بود. از جمله اینکه اجرام آسمانی چگونه بدون هیچ اتصالی دور یکدیگر میچرخند و نمیافتند. تا پیش از این، فیزیک ارسطویی پاسخگوی سوالات اینچنینی بود، اما دیگر این تفکر کارآمدی لازم را نداشت. نیوتون با تحقیقات و مطالعات فراوان توانست به این راز پی ببرد و قانون جاذبه را کشف کند. این کشف بزرگ دنیای علم را در مسیری جدید قرار داد و امکان پیشرفتهای نوینی در سایر علوم و مهندسی را فراهم آورد. حال دیگر انسانها میتوانستد حرکت اجسام را درک کنند و آن را تحت کنترل خود بگیرند. در نتیجه امکان ساخت ابزارهایی پیچیده و کارآمد فراهم شد.
پیشرفت در علوم و رشد اقتصادی همزمان بود با کشف قاره آمریکا. حکومتهای اسپانیا و پرتغال از این قارهها ثروت کلانی به چنگ آورده بودند. انگلستان و فرانسه نیز تصمیم نداشتند از این ثروت بیپایان بینصیب بمانند. در نتیجه رقابت شدیدی میان این حکومتها بر سر تصاحب سرزمینهای جدید در گرفت. بریتانیاییها به واسطه نیروی دریایی قدرتمندی که داشتند تواستند خیلی سریع در این راه گام بردارند. آنها در غرب، آمریکای شمالی را در اختیار گرفتند و در شرق، هند را به تصرف خود درآوردند. تسلط بر هند، به معنای تسلط بر تجارت ادویه بود که ثروت بسیار زیادی از آن به دست میآمد. انگلستان با تاسیس کمپانی هندشرقی، همهی تجار آن دوره را موظف کرد که صادرات و واردات خودشان را از این طریق سازماندهی کنند و در نتیجه پایگاه قدرتمند و ثروتمندی شکل گرفت که تا سالها بر تحولات سیاسی اجتماعی کل آسیا تاثیرگذار بود.
این دوران که با نام «دوران استعمار» شناخته میشود، از سیاهترین دورانهای تاریخ انگلستان است. علیرغم اینکه انگلستان در مرزهای داخلی خود هر روز به سمت یک کشور آزاد و برابریخواه پیش میرفت، در خارج از جزیره به عنوان یک دیکتاتور خونخوار و مستبد حکمرانی میکرد. مردمان آمریکا به دلیل مالیاتهای سنگینی که مجبور به پرداخت بودند مرتبا شورش میکردند و سرکوب میشدند. بومیان استرالیا به دلیل سیاستهای مهاجرین انگلیسی تقریبا تمام سنتهای گذشته خودشان را از دست دادند و نابود شدند. ساموراییهای ژاپنی در برابر توپ و تفنگهای انگلیسی توان مقاومت نداشتند و شکستهای سختی را متحمل شدند. در چین نیز، واردات تریاک به این سرزمین سود کلانی برای بریتانیاییها داشت که آن را با خشونت تمام حمایت میکرد. هنگامی که این تجارت از سوی حکومت مرکزی چین ممنوع اعلام شد، کشتیهای انگلیسی سواحل چین را چنان در هم کوبیدند که هنگکنگ برای سالیان طولانی به عنوان غنیمت به بریتانیا داده شد.
این ثروت عظیم به تشکیل یکی از قدرتمندترین امپراطوریهای جهان انجامید. امپراطوری بریتانیا در اوج قدرت خود بر یکچهارم خشکیهای جهان و یکچهارم جمعیت جهان حکومت میکرد. «خورشید هیچگاه در امپراتوری بریتانیا غروب نمیکند»، این شعاری بود که در آن سالها مرتبا از سوی انگلیسیها شنیده میشد. راز موفقیت آنها نه تنها در زور نظامی، بلکه در سیاستهای فرهنگیشان بود. بریتانیا هر جا را که مستعمره خود میکرد، به سرعت فرهنگ انگلیسی را در آن رواج میداد. آنها در ابتدا باور به عقبماندگی را در کشور میزبان ترویج میکردند. همین امر ذهن مردمان آن کشور را برای پذیرش سلطه انگلیسیها آماده میکرد. دیگر آنها به راحتی میپذیرفتند که برای شاه انگلستان خدمت کنند و از او به عنوان پدر جدید خود تبعیت و تقلید کنند. لباس، زبان، رفتار، موسیقی، آیین، همه و همه طی دوران استعمار چنان در مستعمرات بریتانیا تغییر میکرد که طی چند نسل دیگر اثرات کمی از فرهنگ بومی آنجا باقی میماند.
انقلاب صنعتی
میگویند جیمز وات با دیدن درب یک کتری که با بخار آب تکان میخورد، موتور بخار را اختراع کرد و انقلاب صنعتی آغاز شد. اما حقیقت بسیار پیچیدهتر است. ریشه داستان را باید در قرن پانزدهم جستجو کنیم.
هنگامی که دکارت جمله معروفش را مینوشت «میاندیشم، پس هستم» اروپا در حال گذار به دنیای جدیدی از تفکر بود. آنچه رخ میداد تنها ظهور چند ایده و نظریه جدید نبود، بلکه تحولی عمیق در ریشههای فلسفه در حال وقوع بود. انسان داشت نگاه متفاوتی به خود و جهان را تجربه میکرد. در این نگاه متفاوت دیگر گفتههای پیشنیان چون مسیح و ارسطو مبنای پاسخگویی به پرسشها نبود، بلکه عقلانیت و تجربهگرایی مبنا قرار میگرفت. شاید امروز عجیب به نظر برسد، اما در قرون وسطی هنگامی که بین عدهای بحث بر تعداد دندانهای اسب بالغ درگرفت، برای جواب به کتابی از ارسطو رجوع کردند. اما همه چیز ناگهان تغییر کرد. دیدن و آزمودن به بنیان حقیقت تبدیل شد. گالیله ثابت کرد جهان آنگونه که انجیل میگوید به دور خورشید نمیگردد. نیوتون فیزیک ارسطویی را متحول کرد. داوینچی از راز عملکردهای بدن انسان پرده برداشت. دکارت ریاضیات را به مسیری جدید سوق داد. لوتر و کالون تفسیرهای جدیدی از مسحیت ارائه دادند. همه اینها نیز همزمان بود با اختراع چاپ توسط گوتنبرگ که انباشت علم و توزیع آن را بسیار ارزان کرد. دیگر دانشمندان و اندیشمندان میتوانستند تفکرات خود را به راحتی منتشر کنند، در اختیار دیگران قرار دهند و باعث پیشرفت دانش و تکنیک شوند.
مسیر تحول به سرعت در قرن شانزدهم و هفدهم ادامه یافت. شهرها توسعه پیدا کردند. مغازههای کوچک به کارگاههای کوچک تبدیل شدند و کارگاههای کوچک با وامهای بانکهای نوپا به کارگاههای بزرگ تغییر شکل دادند. دانش جدید، بازدهی تولید را افزایش داده بود. همچنین از یک سو مستعمرههای انگلیسی مواد خام ارزان را فراهم نموده بودند و از سوی دیگر رشد و توسعه ناوگان دریایی امکان تجارت را آسانتر کرده و بازارهای بینالمللی را شکل داده بود. آرام آرام اندیشههای افتصاد لیبرال ریشه میدواند. آدام اسمیت و جان استورات میل، بنیانگذاران نظامی شدند که دست دولت را از کنترل پول و بازار کوتاه میکرد و به همه مردم اجازه میداد تا در جامعهای آزاد با یکدیگر به تعامل اقتصادی بپردازند. این نظام جدید لیبرالیسم نام گرفت و مفاهیم عرضه و تقاضا و دست نامرئی متولد شدند.
همه این تحولات نیاز برای تولید بیشتر را افزایش داده بود. در آن زمان جیمز وات فردی معمولی در دانشگاه بود که برای تعمیر موتورهای موجود در آنجا در اتاقی کوچک آزمایشاتی انجام میداد. همین آزمایشات ایده موتور بخار را در ذهن او متحول ساخت. واقعیت این است که وات چیزی اختراع نکرد بلکه او موتور بخار را که پیشتر توسط «هورن بلوور» اختراع شده بود به ابزاری بهصرفه و با کارآمدی بالا تبدیل کرد. وات با بهبود عملکرد دیگ بخار و نوآوریهای هوشمندانهاش دستگاهی ساخت که بازدهی تولید را چندین برابر افزایش داد. گرچه در ابتدا استقبال چندانی از دستاورد وی صورت نگرفت اما به سرعت نگاهها تغییر کرد و موتور بخار او در سرتاسر جزیره به کار گرفته شد. انقلاب صنعتی آغاز شد.
در ابتدا صنعت نساجی تحولات جدید را پذیرا شد. سپس اما خیلی زود صنایع حمل و نقل، و ذوب آهن نیز با مسیر تحول همراه شدند. انگلستان به مرکز دنیای صنعتی تبدیل شد. زمینهای کشاورزی به سرعت جای خود را به کارخانهها دادند و کشاورزها به کارگرها پیوستند. تولیدات انبوه به سرعت رشد مییافت. ساختمای جدید به جای سنگ و چوب با آهن و آجر ساخته میشدند. قطار و خط آهن به سرتاسر جزیره راه خود را باز کرد. معادن ذغال سنگ با حداکثر توان نیروی لازم برای پیشروی صنایع نوین را فراهم میآورد. خیلی زود نیروی نظامی، کشاورزی، پزشکی، شهرسازی، لوازم خانگی، لوازم بهداشتی و سایر عرصههای اجتماعی تحت تاثیر انقلاب صنعتی قرار گرفتند.
«نظم»، مهمترین دستاورد انقلاب صنعتی بود. کارخانه باید سر موقع مواد خام را تحویل میگرفت. کارگرها در زمانهای مشخص باید در کارخانه مشغول به کار میشدند. درون کارخانه همه چیز باید به شکلی کاملا منظم تنظیم میشد تا حداکثر کارآمدی به دست آید و اختلالی در تولید ایجاد نشود. در نتیجه ساختمان کارخانه به گونهای ساخته میشد که همه دستگاهها کاملا مرتب در کنار یکدیگر ردیف شوند. ساعات کاری کارگرها رفته رفته شکل میگرفت و سیستم اداری توسعه یافت تا با حداکثر توانایی بر روند تولید و سوددهی نظارت کند. پیامد این نظم ساخت شهرهایی بود که ساکنین آنها بتوانند در سر وقت بین خانه و کارخانه رفت و آمد کنند. نظام حمل و نقل دقیق برای توزیع افراد و کالاها توسعه یافت. سایر دستگاهها نیز با این نظم نوین همراه شدند. نظام آموزشی همچون یک کارخانه کودکان را تحویل میگرفت و به کارگرانی کارا تبدیل میکرد. نظام بهداشتی نیز بر سلامت مردم نظارت میکرد و بیمارستانهای بزرگ با اتاقهایی منظم ظهور میکردند. دولت همچنین با سازمانهای توانمند خود بر عملکرد این نظم نظارت میکرد تا حداکثر کارایی و سوددهی آن تضمین شود.
نتیجه انقلاب صنعتی گرچه رشد اقتصادی برای انگلستان بود، اما همه مردم حزیره از آن به یکسان بهرهمند نشدند. با از بین رفتن زمینهای کشاورزی طبقهای از کارگران شکل گرفت که درون شهرها زندگی میکردند. آنها درآمد بسیار پایینی داشتند و در نتیجه در فقر و آلودگی زندگی میگذراندند. این آلودگی محصول جانبی کارخانههایی بود که بدون هیچ نظارتی ضایعات خود را در هوا و رودخانهها رها میکردند. ساعات کار بسیار طولانی بود و قانونی برای سن کارگران وجود نداشت. کودکان بسیاری در قرن نوزدهم مجبور به کار در کارخانههای سرد و تاریک انگلستان بودند که چارلز دیکنز آنها را در شخصیت الیور توییست جاودانه کرد. لندن به سرعت شاهد افزایش جمعیت و در عین حال رشد محلههای فقیرنشین بود. بیماری و بزهکاری به سرعت در این محلهها رواج مییافت و تهدیدی برای امنیت کل بریتانیا به شمار میآمد. رودخانه تیمز بر اثر آلودگیهای ناشی از فاضلاب چنان بوی تعفنی گرفته بود که زندگی را در آن غیرممکن میساخت. چنین شرایطی پرسشهای جدیدی را درباره جامعه جدید و آینده انگلستان پیش کشید که پاسخهای متفاوت به آن نیروهای اجتماعی نوین و بزرگی را به وجود آورد که دوران مدرن را دستخوش تحولات بزرگی کردند.
تولد مدرنیته
تحولاتی که طی سدههای پانزدهم تا بیستم در انگلستان و سایر کشورهای جهان رخ داد، تاریخ را وارد مرجله جدیدی کرد که از آن با نام «دوران مدرن» یاد میشود. عموما آغاز مدرنیته را قرن نوزدهم میدانند اما واقعیت این است که این تحول نتیجه سالها تغییرات عمیق و ساختاری در کل جنبههای زندگی اجتماعی بود. انگلستان از پیشگامان مدرنیته شناخته میشود. شهرنشینی، تولید صنعتی، حاکمیت قانون، شکلگیری دولت-ملت، تولد رسانهها، حمل و نقل سریع، و بسیاری ویژگیهای دیگر محصول زندگی در دنیای مدرن است. این دنیای جدید با شهرهای بزرگ و شلوغی شناخته میشود که میلیونها انسان را از روستاهای دور و نزدیک به خود جذب کرد و در کارخانهها مشغول ساخت. از طرف دیگر مصرفگرایی در این دوران به امری روزمره تبدیل شد و برای اولین بار خریدکردن به عنوان یک رفتار احتماعی مستمر رسمیت یافت. این اتفاق نتیجه رشد طبقهای بود که مهمترین تحولات اجتماعی قرن بیستم را رقم زد : طبقه متوسط. مدرنیته همچنین با ظهور دولت-ملتها همزاه بود. نظامهای کهن جکومتی که در آنها یک فرد به عنوان پادشاه بر کل کشور و بنا بر سلائق و افکار خود حکم میراند به انتها رسید. انقلاب فرانسه مهمترین نماد این تحول است. حال دیگر قانونی که توسط نمایندگان تمام اقشار جامعه تصویب شده است بر کشور اعمال میشود و ریاست جمهوری که طی انتخابات قدرت را در دست میگیرد مسئول اجرای آن است. نظامی قضایی متشکل از قضات مستقل نیز بر اجرای قوانین نظارت میکند. اصل تفکیک قوا در دوران جدید کاملا به رسمیت شناخته تا از انباشت قدرت در یک فرد یا گروه جلوگیری کند. انگلستان نیز گرچه جکومتی پادشاهی داشته است، اما همواره این اصل را پذیرفته است. در سالهای انقلاب فرانسه، جورج سوم پادشاه انگلستان بود که محبوبیت بالایی میان مردم داشت. از همین رو تحولات اجتماعی در این جزیره به فروپاشی نام سیاسی نیانجامید. با این حال همانطور که پیشتر نیز گفتیم دنیا دگرگون شده بود و پرسشهای جدید پاسخهای متفاوتی را در پی داشت.
حال که قشربندیهای اجتماعی کاملا تغییر کرده بود، نسبت میان دولت، سرمایهداران و مردم مسالهای بسیار مهم بود. به ویژه با تشکیل محلههای فقیرنشین در سرتاسر جامعه بریتانیا، ارائه الگوهای احتماعی جدید امری ضروری مینمود. سیاستمداران انگلیسی راهحل این مساله را در رشد طبقه متوسط میدانستند. آنها طی دهههای پایانی قرن نوزدهم طرحهای بسیاری را جهت ساماندهی وضعیت مردم در شهرهای بزرگ و سایر نقاط انگلستان انجام دادند. اجرای طرح فاضلاب در لندن از شاخصترین این طرحهاست. با پایان یافتن این پروژه، رودخانه تیمز توانست بار دیگر زیبایی و زندگی را به خود ببیند و به حیات شهر نیرویی تازه ببخشد. همینطور گسترش مترو و خطوط راهآهن انتقال مردم را آسانتر و در نتیجه ارزانتر کرد. از سوی دیگر قوانین متعددی در زمینه محیط کار کارخانهها و فضای کاری کارگرها به تصویب رسید. ساعات کار به 8 ساعت در روز محدود شد و در طول هفته یک روز جهت استراحت تعیین گردید. به اصناف و انجمنهای کارگری جهت حفظ و پیشبرد حقوقشان رسمیت داده شد. استخدام کودکان جهت کار نیز ممنوع اعلام شد و دولت موظف گردید تا شرایط تحصیل را برای همه آنها به شکل برابر فراهم کند. نیروی پلیس، آتشنشانی و آمبولانس جهت حفظ امنیت و سلامت ساماندهی شد. بیمه و حق بازنشستگی برای همگان الزامی شد و طرحهای متعددی جهت رفاه کارگران به اجرا درآمد. در حوزه آزادیهای سیاسی و اجتماعی نیز انگلستان به سرعت ساختارهای خود را با تحولات جدید همراستا ساخت. به احزاب اجازه فعالیت داده شد و زنان حق شرکت در انتخابات یافتند. دانشگاهها نیز که از سالیان دور در انگلستان دارای جایگاه ویژهای بودند گسترش یافتند. بیشتر کسانی که در قرن بیستم انگلستان را از سیلاب حوادث به سلامت هدایت کردند از همین دانشگاهها بیرون آمدند. اجرای این طرحها موجب شد که انگلستان برخلاف روسیه و چین به جنبشهای چپ و مارکسیسم نپیوندد و مسیر لیبرالیسم را با قدرت در پیش بگیرد.
جنگ جهانی اول
آنچه انقلاب صنعتی و مدرنتیه در پی داشت، رشد زرادخانههای نظامی و رقابت تسلیحاتی میان قدرتهای بزرگ در اروپا بود. آلمان که به سرعت در توسعه کارخانهها و نهادهای صنعتی پیشرفت میکرد، قصد داشت جایگاه خود را به عنوان یک بازیگر مهم در عرصههای سیاسی و تجاری به اثبات رساند. از این رو برنامهای بلندپروازانه جهت توانمندسازی ناوگان دریایی خود تدوین کرد که طی مدت کوتاهی نیرویی برابر با دوسوم نیروی دریایی بریتانیا را سازماندهی کند. این مساله انگلیسیها را برآشفته میکرد و آنان را به سمت ائتلاف با سایر قدرتها جهت مقابله با تهدیدهای آلمان میکشاند. وضعیت اروپا در اواخر قرن نوزدهم بسیار پرآشوب بود. روسیه، فرانسه، عثمانی، اطریش-مجارستان، ایتالیا، بلژیک، و بسیاری کشورهای دیگر همچون انگلستان و آلمان درگیر جامعه جدیدی بودند که از پس دنیای جدید بیرون میآمد. چندین ائتلاف و معاهده بینالمللی در این مدت کوتاه به وجود آمد و ار هم پاشید. از مهمترین آنها میتوان به اتحاد مثلث میان آلمان، اتریش -محارستان و ایتالیا اشاره کرد. در برابر این اتحاد نیز، روسیه، فرانسه و بریتانیا به یکدیگر نزدیک شدند. در چنین وضعیت آشفتهای تنها یک جرقه کافی بود تا انباری از باروت را منفجر کند.
این جرقه توسط یک ناسیونالیست صرب به نام پرنزیب در ۲۸ ژوئن ۱۹۱۴ در سارایوو، بوسنی، رخ داد که آرشیدوک فرانتس فردیناند، ولیعهد امپراتوری اتریش – مجارستان را ترور کرد و به قتل رساند. اتریش ادعا کرد صربستان در این کار دخالت داشته و تقاضا نمود تحقیقاتی با شرکت نمایندگان آن کشور صورت پذیرد که دولت صربستان تحقیقات را قبول ننمود و با حضور نمایندگان خارجی مخالفت کرد. دولت اتریش به صربستان اعلان جنگ داد. روسیه نیز که سالها بود بر سر بالکان با اتریش اختلاف داشت، بسیج عمومی اعلام کرد. آلمان به حمایت از اتریش به روسیه و متحدش فرانسه اعلان جنگ داد. آلمان و فرانسه از سالهای 1870 بر سر مناطق آلزاس و لرن با یکدیگر درگیر بودند. عثمانیها نیز با آلمان متحد شدند. قوای آلمان برای توسعه خطوط نبرد به بلژیک حمله کرد و این اقدام یعنی حمله به یک کشور بیطرف موجب دخالت انگلیس در جنگ شد. جنگ بزرگ آغاز شد.
در ابتدا میلیونها اروپایی از هر دو سوی جنگ با شادمانی عازم جبهههای نبرد شدند تا ایدئولوژی و نیروی دشمن را در هم بکوند و بر تمام اروپا مسلط شوند. اما خیلی زود مشخص شد که جنگ جز ویرانی و سیاهی سودی با خود به همراه نخواهد داشت. تجهیزات جنگی نوین که درون کارخانههای صنعتی با سرعت فراوان تولید میشدند شهرها را به نابودی میکشاند، مزارع را میسوزاند و زندگی را به مرگ تبدیل میساخت. پس از دو سال میلیونها انسان یا کشته شده بود و یا در خاکریزهای خط مقدم منتظر مرگ بودند. مستعمرات اروپاییان در آسیا و آفریقا نیز دامنه این جنگها را به تمام جهان کشانده بود. بسیاری از نیروهای ارتش بریتانیا را هندیها تشکیل میدادند که همین امر موجب تضعیف نیروی دفاعی هندوستان شده بود. آلمان تلاش بسیاری کرد تا از این فرصت جهت به چنگ آوردن شبه قاره هند استفاده کند. یا حداقل با درگیر کردن بریتانیا در جبهههای شرق، توانایی نظامی آنها را در غرب کاهش دهد. در نتیجه نیروی ویژهای را به افغانستان گسیل کرد که موفقیتآمیز نبود. در نهایت شرایط جنگ به نفع متحدین آلمانی رقم نخورد و به خصوص با ورود آمریکا به صجنههای نبرد شکست برای آنها سرعت گرفت.
جنگ در سال 1918 با شکست متحدین پایان یافت و آلمان به عنوان مقصر اصلی مسئول شناخته شد. در نتیجه این جنگ امپراطوریهای عثمانی و اتریش-مجارستان از همپاشیدند و جغرافیای اروپا برای همیشه تغییر کرد. کشورهای پیروز، معاهدات سختی را به کشورهای شکستخورده تحمیل کردند. از جمله اینکه آلمانها مناطق بسیاری را از دست دادند و مجبور شدند میلیونها دلار غرامت پرداخت کنند. آنها همچنین از داشتن نیروی زرهی، دریایی و هوایی منع شدند.
جنگ بزرگ، که بعدها به جنگ جهانی اول معروف شد محصول غرور و ملیگرایی افراطیای بود که از پس قرن نوزدهم بیرون میآمد. رشد و توسعه علوم و فنون جدید، سیاستمداران و مردمان کشورهای غربی را به این نتیجه رسانده بود که از سایرین برتر هستند. همین تفکر در همنشینی با اندیشه داروینیسم که میگفت قویترها میمانند و ضعیفترها میمیرند بنیان تفکری شد که چارهای جز جنگیدن را باقی نمیگذاشت. در جنگ جهانی اول نقشآفرینی تجهیزات و تکنیکهای مدرن به وضوح دیده میشود. تفنگهای قدرتمند و سریع، تانک، مین، هواپیما و سلاحهای شیمیایی همگی به طور گسترده برای اولین بار در این جبههها مورد استفاده قرار گرفتند. روزنامهها که دستاورد جهان جدید هستند با نظارت بسیار شدید کنترل میشدند. پزشکی به طور وسیعی بهروز میشد و برای اولین بانک خون توسط انگلیسیها برای کمک به مجروحان شکل گرفت. سیستم پست نیز میلیونها نامه را هر روز بین خطوط مقدم و قوای پشت جبهه توزیع میکرد. نامهها تنها ظرف دور روز از لندن به دست سربازان در خاکریزهای اتریش میرسید. تمام اینها البته هزینههای گزافی را به همراه داشت که انگلستان را نیز همچون سایر کشورهای درگیر بسیار ضعیف کرد. در حالی که در ابتدای قرن بیستم بریتانیا ابرقدرت اقتصادی بود، پس از پایان جنگ به یک کشور نزدیک تقریبا ورشکسته تبدیل شده بود. هزینه گلولههایی که در طول تنها ۲۴ ساعت در سپتامبر ۱۹۱۸ شلیک شد تقریبا چهار میلیون پوند بود. همین مساله باعث شد که این کشور مجبور شود از آمریکا برای اولین بار پول قرض بگیرد. از سوی دیگر اما میزان مستعمرات این امپراطوری گستردهتر شد. انگلستان حال در آفریقا سرزمینهایی را به دست آورده بود و در مناطق عرب و بینالنهرین نیز صاحب نفوذ شده بود. هرچند که جنبشهای آزادیخواه و ملیگرایانه در همه جای جهان شکل میگرفتند و به مبارزه با حاکمانشان میپرداختند. در سال ۱۹۱۶ میلادی ملیگرایان ایرلندی در دوبلین، قیام عید پاک را ترتیب دادند. این شورش با شکست مواجه شد، اما موج مخالفتهای گسترده علیه حکومت بریتانیا در ایرلند را به راه انداخت. در سال ۱۹۱۹ مجلس ایرلند، حکومت این کشور را «جمهوری» اعلام کرد، و متعاقب آن ۳ سال جنگ بین ارتش جمهوریخواه ایرلند و بریتانیا درگرفت. در سال ۱۹۲۹ ایرلند جنوبی، به عنوان دولت آزاد ایرلند به استقلال واقعی رسید. شش استان در شمال ایرلند جزو پادشاهی انگلستان باقی ماندند که هم اکنون با نام ایرلند شمالی شناخته میشوند.
دوره میانه (میان جنگ اول جهانی و جنگ دوم جهانی)
بریتانیا پس از پایان جنگ در سال 1918 شرایط سختی را به لحاظ اقتصادی پیش روی خود میدید اما مستعمرهها و گستره بازارهایی که در اختیار داشت پایگاه مهمی برای رشد دوباره امپراطوری به شمار میرفتند. از مهمترین مشکلات اجتماعی که این کشور با آن درگیر شده بود تغییر نسبت میان زنان و مردان بالغ بود. بسیاری از مردان در جبههها کشته شده بودند، درصد زیادی از آنهایی که بازگشته بودند نیز به لحاظ جسمی یا روحی توان تشکیل زندگی نداشتند. زنان نیز که اکنون فرصتهای زیادی برای کار و فعالیت اجتماعی یافته بودند، به ازدواج تمایل کمتری نشان میدادند. از این رو نرخ رشد جمعیت برای انگلستان رو به کاهش گذاشت.
وضعیت سیاسی در انگلستان با گسترش و توسعه دموکراسی همراه بود. حزب کارگر به سرعت رشد یافت و حزب لیبرال را کاملا از صحنه سیاسی بیرون راند. پادشاه انگلستان، جورج پنجم، نیز برای جلوگیری از رشد اندیشههای جمهوریخواه، ارتباطات خود با طبقه کارگر را حتی بیشتر از قبل کرد و آنها را در پیشبرد سیاستهایشان همراهی نمود. جورج پنجم را یکی از محبوبترین پاردشاهان کل تاریخ بریتانیا میدانند. او به هیچ وجه رفتاری به مانند افراد ثروتمند از خود نشان نمیداد و همیشه با طبقه متوسط جامعه همراهی میکرد. در طول دوران جنگ بارها به بیمارستانها، کارخانهها، شهرستانها و نقاط مختلف انگلستان سفر کرد و به حرفهای آنها گوش داد. او هرگز به عنوان یک حاکم در سیاست وارد نشد و همیشه نقش خود را به عنوان یک مشاور عالیرتبه حفظ کرد.
در سالهای 1919 و 1920 گرچه حرب مخافظهکار بر پارلمان مسلط بود، اما دو سیاست بسیار مهم در زمینه بیکاری و مسکن به اجرا درآمد که هر دو در راستای توسعه دولت رفاه بودند. بیمه بیکاری به مردان از جنگ برگشته فرصت میداد تا برای مدتی استراحت کنند و با آرامشی نسبی دوباره به آینده امیدوار شوند. سیاستهای حمایت از مسکن نیز تاثیر بسیار زیادی بر ترمیم اقتصاد انگلستان داشتند، آن هم در شرایطی که آمریکا در همین مسیر با مشکلات فراوانی رو به رو شده بود. رکود بزرگ که از پی جنگ جهانی بیرون آمد بسیاری از کشورها را تحت تاثیر قرار داده بود و انگلستان تنها کشوری بود که توانست با کمترین آسیبها آن را مدیریت کند. تا سال 1938، بیش از 214000 خانه توسط این طرح ساخته شد و خرید مسکن حتی در طبقه کارگر به آرزویی دستیافتنی بدل گشت.
جنگ دوم جهانی
پس از پایان جنگ اول جهانی موجی از افسردگی در کنار خشونت و سرخوردگی کل اروپا را درنوردید. بسیاری از جوانها در پی آرمانهایی جانشان را از دست داده بودند که دیگر معنایی نداشتند. در حالیکه پیش از شروع جنگ جهانی، مفهوم جنگ تقدیس میشد، پس از آن این مفهوم به یک امر مضموم بدل گشته بود. مدرنیته و جامعه صنعتی قرار بود برای انسان رفاه خوشبختی به همراه بیاورد، اما ظاهرا تنها دستاوردش مرگ و رنج بود. از این روی تقکرات پوچگرایانه در همه اروپا گسترش یافت و سبکهای هنری نیهیلیسم، دادائیسم و ابزود محبوییت یافتند. بسیاری از کشورها نابود شده بودند. بسیاری دیگر نیز طی معاهدات سیاسی از سوی طرف پیروز احساس حقارت میکردند. ایتالیاییها گرچه از متحدان طرف پیروز بودند اما باور داشتند که در هنگام تقسیم غنائم به حقشان نرسیدند. از همه بدتر اما شرایط آلمانها بود. آنها که مجبور به امضاء معاهدهی تحقیرآمیز ورسای شده بودند با فقر و تورم شدیدی دست و پنجه نرم میکردند. پول این کشور به حدی بیارزش شده بود که کارمندان برای دریافت دستمزدشان مجبور به استفاده از چندین چمدان بودند. کارخانههاشان به کندی تولید میکردند و بانکها به سختی به آنها وام میدادند. دورانی از سرافکندگی و سرخوردگی برای آلمانیها در پیش بود.
در همین زمان جوانی لاغراندام که در زمان جنگ سربازی ساده بود مأموریت یافت تا با نفوذ در یک گروه ملیگرای افراطی، در مورد جلسهها و تفکراتشان به دولت گزارش دهد. او آدولف هیتلر نام داشت. هیتلر که به شدت از یهودیها و سایر ملل اروپا نفرت داشت، خیلی سریع جذب تفکرات جاری در این حزب و همچنین روبرتو موسیلینی در ایتالیا گردید. او که نسبت به بیعملی افراد این حزب انتقاد داشت، خودش شروع به ایراد سخنرانیهایی آتشین در جلسات آن کرد که به سرعت مورد توجه قرار گرفت. هیتلر از برتری نژاد آلمانی و ناکارآمدی دولت وقت سخن میگفت و معاهدات ورسای را بسیار ناعادلانه و ظالمانه میخواند. دیری نپایید که وی به عنوان رهبر حزب انتخاب شد و نام نازی را برای آن انتخاب کرد. نازی مخفف دو کلمه ناسیونالیسم و سوسیالیسم بود که اهداف و آرمانهای آینده آنها را بیان میکرد. هیتلر یک بار سعی کرد از طریق مبارزه مسلحانه قدرت را به دست بگیرد که به سرعت سرکوب و زندانی شد. پس از آرادی و نوشتن کتاب «نبرد من»، به روش کاملا دموکراتیک قدرت را به دست آورد. شرایط ویژه کشور آلمان که مملو از جوانانی سرخورده و دلزده بود، آماده پذیرفتن رهبری مقتدر با شعارهایی در راستای بازگشت برتری آلمانی بود. مدیران کارخانهها نیز سیاستهای هیتلر را که در راستای شکوفایی اقتصادی بود حمایت میکردند و در نتیجه پول بسیاری به آن کمک مینمودند. هیتلر تنها ظرف دو دهه آلمان را بار دیگر به یک قدرت اقتصادی مهم در اروپا بدل ساخت، بسیاری از تعهدات مالی را پرداخت کرد، اقتصاد این کشور را به ثبات رساند و رشد صنعت و علم را به شدت شتاب داد. او حزب نازی را نیز استحکام بخشید، تمامی مخالفان خود را از بین برد و قدرتی بیرقیب را در این کشور اروپایی برای خود ایجاد کرد.
رشد اقتصادی آلمان به حوزه نظامی نیز گسترش یافت. با اینکه با این کار هیتلر معاهده ورسای را زیر پا میگذاشت اما از سوی دولتهای اروپایی مورد مماشات قرار میگرفت. استالین از هیتلر حمایت ضمنی میکرد تا بتواند از تکنولوژی نظامی آن بهره ببرد. ایتالیاییها که دوست آلمانها بودند و موسیلینی کاملا با هیتلر همراه بود. فرانسویها و انگلیسیها نیز در برابر هیتلر تنها به مخالفتهای سیاسی اکتفا میکردند. گرچه آنها آلمان را خطری برای خود میدیدند اما بیشتر در آن دوره نگران کمونیستها بودند. هیتلر نیز دشمن سرسخت تفکر کمونیستی در کشورش بود. بنابراین او از این فضا استفاده کرد و در حالیکه میدید اقداماتش در زیر پاگذاشتن معاهدات ورسای با مخالفتی جدی روبهرو نمیشود، قدمهای موثرتری برداشت.
یکی از تعهدات آلمان در پایان جنگ جهانی اول، واگذاری بخشی از اراضی خود به لهستان بود. هیتلر این امر را ناعادلانه میدانست و از سوی شوروی نیز حمایت میشد. از همین روی در اول سپتامبر 1939 با حملهای رعدآسا لهستان به سرعت تحت اشغال آلمانها درآمد. پس از تهاجم ارتش آلمان به لهستان، دولت انگلستان طی یادداشتی خواهان تخلیه فوری اراضی اشغالشده لهستان شد. این یادداشت از جانب آلمان، بیجواب ماند. از این رو، پس از اعلام فرمان آمادهباش و بسیج عمومی در انگلستان، اولتیماتومی به آلمان داده شد تا هر چه زودتر عملیات نظامی خود را پایان دهد اما هیتلر این اولتیماتوم را رد کرد و انگلستان و فرانسه در روز سوم سپتامبر 1939 میلادی به آلمان اعلان جنگ دادند. ورود انگلیس و فرانسه به جنگ، نه فقط برای هیتلر بلکه برای استالین، رهبر شوروی هم غیرمنتظره بود. هیتلر تا آخرین لحظه تصور میکرد که انگلیس و فرانسه بلوف میزنند و بهخاطر لهستان وارد جنگ نخواهند شد.

آلمان پیش از آنکه دیگر کشورها بتوانند عملیاتی بر علیه او انجام دهند در سایر اروپا نیز پیشروی کرد. به دانمارک و نروژ حمله کرد و با لیتوانی و اسلواکی متحد شد. این حملات امکان واردات سنگ آهن از سوئد را برای انگلستان غیرممکن کرد. همچنین ایسلند نیز در مدت کوتاهی تحت اشغال آلمان درآمد که باعث درهمشکستن مخاصره دریایی این کشور میشد. خیلی زود مشخص شد که هیتلر طی سالها به صورت مخفیانه قدرت نظامی بسیار عظیمی از تانکها و توپها و هواپیماها ساخته است. دیری نپایید که بخش اعظم اروپا در اختیار نازیها قرار گرفت. هیتلر دز ژونن 1940، پیروزمندانه وارد پاریس شد. فرانسه تنها طی چهل روز تسلیم شد. آلمان نازی در ادامه موفق شد هلند، بلژیک و لوکزامبورگ را نیز تصرف کند. در 10 می 1940 وینستون چرچیل به جای «نویل چمبرلین» نخستوزیر بریتانیا شد. از دلایل مهم این تغییر میتوان به نارضایتی عمومی نسبت به چمبرلین به دلیل سیاستهای جنگی وی و شکست سیاست مماشات او با هیتلر اشاره کرد.
در ابتدای تهاجم آلمانها به جزیره بریتانیا در ۱۹۴۰ حملات هواپیماهای آلمانی متوجه مراکز نظامی بود و بر اثر شدت و انبوهی حملات میرفت که پایان کار بریتانیا فرا برسد، اما با حیله چرچیل با دستوری مبنی بر حمله هوایی به شهر برلین و دیگر شهرهای آلمان به جای مراکز نظامی، سعی در تحریک آلمان به تلافی و کم کردن فشار متمرکز بر فرودگاههای نظامی خود کردند، این ترفند جواب داد و آلمانها به تلافی بمباران شهرها شروع کردند.
شب هفتم سپتامبر نخستین حمله توسط ۴۰۰ بمب افکن آلمانی علیه شرق لندن انجام شد. طی این حمله 60درصد شهر لندن ویران شد. ساعت پنج بعدازظهر نخستین حمله با ۳۲۰ بمب افکن انجام شد ساعت هشت شب موج حمله دوم شروع و سپس موج سوم تا ساعت ۵ صبح روز بعد ادامه یافت حدود ۸۴۲ نفر کشته و ۲۳۴۷ نفر مجروح شدند. آلمانیها 57 شب پیاپی لندن را بمباران کردند. دامنه این بمبارانها به سایر شهرهای انگلیسی نیز کشیده شد و خردکنندهترین آنها علیه شهر کاونتری و سپس لیورپول و منچستر بود. شب ۱۴ نوامبر کاونتری بمباران شد روز بعد لندن مورد بمباران قرار گرفت. از ۱۹ تا ۲۲ نوامبر سه حمله متوالی صورت گرفت نزدیک هشتصد نفر دیگر در این حملات کشته و هزار نفر نیز مجروح شدند در آخرین هفته نوامبر و آغاز ماه دسامبر فشار حملات متوجه بنادر شد. بریستول و ساوت همپتون و لیورپول به سختی بمباران شدند پس از آن شهرهای صنعتی مانند پلیموث و شفیلد و منچستر و گلاسکو بمباران شدند.
سیاست چرچیل علاوه بر مقابله نظامی با آلمان، به میان کشیدن پای آمریکا به جنگ بود. آمریکاییها در ابتدای جنگ با فروش سلاح و تسلیحات سود بسیار زیادی را به دست میآوردند. در نتیجه تمایلی برای درگیری مستقیم با متحدین نداشتند. اما زیردریاییهای آلمانی برای محاصره انگلستان کشتیهای آمریکایی را هدف قرار میدادند که این امر خشم روزولت، رئیس جمهور وقت آمریکا، را برانگیخت. همچنین حمله ژاپن به پرل هاربر دیگر هیچ جای شکی برای عملیات نظامی آمریکاییها باقی نگذاشت.
در سال 1943 آلمان در چندین جبهه میجنگید. از یکسو درگیر نبرد با شوروی بود که پشت دروازههای استالینگراد گیر کرده بود. از سوی دیگر برای به دست آوردن انگلستان میجنگید که با رهبری درخشان چرچیل این امر محقق نمیشد. از سوی دیگر نبردهای در شمال آفریقا که عموما به دست ایتالیاییهای هدایت میشد، آلمان را به دردسر میانداخت. هیتلر هرچند از توان اقتصادی و صنعتی عظیمی برخوردار بود، اما به مواد معدنی و نفتی دسترسی نداشت. به همین جهت همواره با کمبود مواجه بود و تلاشهایش برای به چنگ آوردن سرزمینهایی چون ایران و عراق نیز بینتیجه ماند. کدهای رمزنگاری آلمانیها به نام «انیگما» نیز توسط آلن تورینگ در لندن شناسایی شده بود و در نتیجه پیامهای محرمانه آنها به سرعت لو میرفت. از نظر سیستم جاسوسی نیروهای انگلیسی و شوروی بسیار بهتر از همتایان آلمانیشان عمل میکردند و نازیها هیچوفت در این زمینه موفق نبودند. همه این عوامل موجب تضعیف ارتش آلمان شد که یکی از سختترین شکستهای خود را در در همین سال از سوی شوروی متحمل شد و هزاران نفر را از دست داد.
با ورود آمریکا به جنگ از سمت غرب و حمله شوروی از سوی شرق، همچنین شکلگیری نیروهای پارتیزانی در مناطق تحت اشغال آلمان، زوال این کشور رفته رفته شروع شد. در ۱۹۴۳ نیروهای متفقین آمریکا و بریتانیا و استرالیا و نیوزلند به زیر شکم نرم تمساح، به ایتالیا، حمله نمودند. ابتدا جزیره سیسیل فتح شد سپس به خاک اصلی جنوب ایتالیا حمله شد. موسولینی که با نارضایتی و مخالفتهای بسیار در داخل کشور مواجه شده بود برکنار شد و در قلعهای بالای کوه زندانی گردید. در جبهه شرق ۱۹۴۳ در شوروی در کورسک، آلمانها برای آخرین بار حمله عظیم و سختی با زرهی تانک فراوان را علیه شوروی شروع نمودند که با ضدحمله انبوه و سهمگین تانکهای شوروی مواجه شد که بعد از چند روز نبرد شدید عاقبت آلمانها در نبرد تانکها زرهی شکست خورده و با تلفات بسیار زیاد عقب نشستند. آلمان بعد از این شکست، گاردش باز شد و شوروی بسوی مناطق اشغالی کشور حمله نمود و یکی پس از دیگری آنها را آزاد نمود. در جبهه غرب اروپا نیز نیروی هوایی آمریکا و بریتانیا با بمبارانهای سهمگین و کوبنده ضمن برتری هوایی بر آلمان، شهرها و کارخانجات و راههای ارتباطی آلمان را ویران مینمودند. در اقیانوس اطلس نیز جنگ زیردریاییهای آلمانی با ناوگان آمریکا و بریتانیا به سختی پیگیری میشد اما با برتری فناوری متفقین و دستگاههای سونار و رادار، آنها توانستند پیروز نبردها باشند. در نهایت، در ابتدای سال 1945 شورویها از شرق، و آمریکاییها و بریتانیاییها از غرب وارد برلین شدند. هیتلر خودکشی کرد و جنگ دوم جهانی بار دیگر با شکست آلمان به پایان رسید.
میلیونها نفر طی این جنگ کشته شدند و تاسیسات زیربنایی اروپا به کلی نابود شد. در سال 1943 در کنفرانس سری تهران، استالین، چرچیل و روزولت بر سر پایان جنگ به توافق رسیده بودند. پس از جنگ طرحی به نام طرح مارشال از سوی آمریکا برای نجات متحدین خود به اجرا درآمد که انگلستان، فرانسه و سایر کشورهای اروپایی را بازسازی کرد. این کشورها از این پس در نبردی جدید با شوروی به نام جنگ سرد درگیر میشوند. رقابت تسلیحاتی و فضایی شرق و غرب دنیا را در آستانه جنگ اتمی قرار میدهد. انگلستان نیز در این میان نقش بسیار پررنگی را ایفا میکند. این کشور که دیگر مجبور میشود تمام مستعمراتش را رها کند، نیروی اقتصادی خود را بر روی تجارت دریایی، تولید صنعتی و دانش روز متمرکز میکند.
دوران پساجنگ
جهان پس از پایان جنگ جهانی دوم کاملا دگرگون شده بود. زخمهایی که بر پیکره جوامع انسانی وارد آمده بود بسیار عمیق مینمود. ویرانیهای بهجامانده از سالها بمباران و کشتار به راحتی ترمیم نمیشد. میلیونها انسان کشته شده بودند. شهرها نابود گشته بودند. هزاران هزار خانواده از هم گسیخته بودند. زیرساختهای حمل و نقل به ویژه در اروپا تقریبا به طور کامل نابود شده بودند. پلها، جادهها، ریلها و فرودگاهها همگی به شدت آسیب دیده بودند. کارخانههای بسیاری از بین رفته بودند. چه بسیار نخبگان و دانشمندانی که به دیگر کشورها گریخته بودند. اما با همه این خرابیها جهان به سرعت باید به زندگی عادی بازمیگشت.
آلمان کشوری بسیار ثروتمند و پیشرفته بود. در نتیجه غنائم بسیاری به دست فاتحین افتاد. به عنوان نمونه تکنولوژی موشک که بعدها در آمریکا و شوروی توسعه یافت و به رقابت فضایی منجر شد، توسط دانشمندان آلمانی و در آزمایشگاههای فوقسری نازیها متولد شده بود. پس از جنگ، جهان به طور کلی دو پاره شد. در سمت شرق شوروی با ایدههای کمونیسم بر بخش بزرگی از جهان چیره شد و اتحاد بسیاری از کشورها را به دست آورد. در سوی دیگر یعنی غرب ایدئولوژی سرمایهداری و لیبرالیسم حاکم شد و آمریکا به عنوان نماد و رهبر آن به پیشتازی خود ادامه داد. انگلستان در این دوران به متحد اصلی آمریکا بدل گشت. آمریکاییها در این دوران با طرح مارشال به کمک همتایان اروپایی خود رفتند. ایده اصلی این طرح بر این مبنا بود که افراد ثروتمند و دارای رفاه نسبی به تفکرات تمامیتخواه و کمونیستی نمیپیوندد. بر اساس طرح مارشال کمکهایی مالی به ارزش 17 میلیارد دلار (معادل 200 میلیارد دلار کنونی) برای چهار سال به اروپاییان اعطا شد تا بتوانند اوضاع را سروسامان داده و ثباتی نسبی دست یابند. صنایع این کشورها نیز با مدل آمریکایی و دانش روز مورد حمایت قرار گرفت. تکنولوژیهای جدید باعث کارآمدی بالا و سوددهی بیشتر برای صنایعی چون استخراج معادن، تولید برق، اتومبیلسازی، فولاد و … شد. آمریکا به شدت اصرار داشت که این طرح باید به شکلگیری یک اتحاد جامع میان اروپاییان کمک کند و در نتیجه به شدت یا پیمانهای دوجانبه مخالفت میکرد.
انگلستان چارهای جز اتحاد قوی با آمریکا نداشت. در نتیجه به سرعت روابط میان دو کشور افزایش یافت. در فضای داخلی حزب کارگر موفق شد بر محافظهکاران پیروز شود و اکثر کرسیها را به دست آورد. سیاستهای چرچیل به اندازه توان فرماندهی نظامیاش کارآمد نبود. او به عنوان نخستوزیر پس از جنگ محبوبیت خود را از دست داد و مجبور به استغفا شد. به هر حال انگلستان با کمک طرح مارشال توانست افتصاد خود را احیا کند.
